بطرف گلشنی، در نوبهاری


گلی خودرو، دمید از جو کناری

درخشنده، چو اندر درج گوهر


فروزنده، چو بر افلاک اختر

بدو گل گفت، کای شوخ سبکسار


بجوی و جر، گل خودروست بسیار

تو در هر جا که بنشینی، گیاهی


بهر راهی که روئی، خار راهی

در اینجا، نکته دانان بی شمارند


شما را در شمار ما نیارند

بسوی چون توئی، خوبان نبینند


وگر روزی ببینندت، نچینند

شود گر باغبان، آگاه ازین کار


کند کار ترا ایام، دشوار

شرار کیفرت، دامن بگیرد


وبال هستیت، گردن بگیرد

ز گلشن بر کنندت، خواه ناخواه


کنندت پایمال، اندر گذرگاه

بدین بی رنگی و پستی و زشتی


چرا اندر ردیف ما نشستی

بگفتا نام هر کس در شماری است


مرا نیز اندرین ملک، اعتباری است

کس کاین نقش بر گل مینگارد


حساب خار و خس را نیز دارد

ترا گر باغبانی بود چالاک


مرا هم باغبانی کرد افلاک

ترا گر کرد استاد آبیاری


مرا هم آب داد ابر بهاری

شما را گر چه رونق بیشتر بود


سوی ما نیز، گردون را نظر بود

چه ترسانی ز آسیب شرارم


چه کردم تا بسوزد روزگارم

چه بودستیم جز خواب و خیالی


که گیرد گردن ما را وبالی

مرا در باغ، محکم ریشه ای نیست


ز داس و تیشه ام، اندیشه ای نیست

بگامی میتوان بنیاد ما کند


بهی میتوان از هم پراکند

جمال هر گلی، در جلوه و پوست


چه فرق، ار نو گلی پاکیزه، خودروست

چه دانستی که ما را رنگ و بو نیست


که میگوید گل خودرو، نکونیست

دمیدم تا بدانیدم که هستم


فتادم تا نگوئی خودپرستم

مپنداری که کار دهر، بازیست


مرا این اوفتادن، سرفرازیست

بهر مهدم که خواباندند خفتم


ز هر مرزی که گفتندم، شکفتم

نشستم، تا رخم شبنم بشوید


نسیم صبحگاهانم ببوید

درین بی رنگ و بوئی، رنگ و بوهاست


درین دفتر، ز خلقت گفتگوهاست

سزد گر سرو و گل، بر ما بخندند


که ما افتاده ایم، ایشان بلندند

بیاد من، کسی تخمی نیفشاند


کشاورز سپهرم با تو بنشاند

مرا با گل، خیال همسری نیست


هوای نخوت و نام آوری نیست

اگر چه گلشن ما، دشت و صحراست


ز هر جا رسته ایم، آنجا مصفاست

ز من، زین بیش کس خوبی نخواهد


گل خودرو، ز قدر گل نکاهد

گرفتم جلوه و رنگی و تابی


ز بارانی و باد و آفتابی

گلی زیبا شدم در باغ ایام


چه میدانم، چه خواهم شد سرانجام